امشب خیلی دلم گرفته,خیلی غمگین و افسرده ام,حال بدی دارم,احساس تنهایی وناامیدی میکنم.بااینکه خودم همیشه به اطرافیانم روحیه میدهم و آنها را برای رسیدن به روز پیروزی امیدوار میکنم ولی چند وقت است که یه جورایی نا امید شدم.آخراگر راستش را بخواهید وقتی میبینم که دیگر از اعتراضات علنی خبری نیست ومردم سرگرم کارهای روزانه ی خودشان هستند,ظاهراً روزها را به کار و شبها را به مهمانی,رستوران و پارک رفتن و یا در خانه ماندن و سکوت کردن میگذرانند,با خودم فکر می کنم که خیلی از هدف و آ
haaaavich: آرمانمان فاصله گرفته ایم.هدف مقدسی که خون های زیادی به پایش ریخته شد,افراد زیادی قربانی شدند و هنوز هم در حال قربانی شدن در زندانها هستند.
با خود فکر میکنم که مرگ ندا,سهراب,کیانوش,ترانه,محسن و علیرضا و خیلی های دیگر کمرنگ شده و آهسته آهسته از یادها میرود.همچنین وجود زندانیانی که هنوز بدستان کثیف جلادان در حال شکنجه شدن هستند و نامی از آنها بر زبانها نیست,کم کم به فراموشی سپرده می شود و این باعث خوشحالی دژخیمان خواهد بود.
haaaavich: راستش وقتی شبها به خصوص شبهای تعطیل از کنار اماکن تفریحی مثل فرحزاد و دربند و درکه و یا سینماها عبور میکنم و با جمعیت زیادی که برای گذراندن اوقات فراغتشان به آنجا رفته اند روبرو می شوم با خود می اندیشم آیا خ
haaaavich: خانواده های زندانیان دلشان نمی خواهد که آنها هم مانند دیگران به تفریح بپردازنند و نگران عزیزان دربندشان نباشند؟آیا خانواده های قربانیان دلشان نمی خواست که هم اکنون عزیزان از دست رفته ی آنها هم زنده بودند و همانند دیگران سرگرم کار و تفریح خودشان بودند؟آیا آنها هم مانند من با دیدن این چیزها احساس تنهایی و ناامیدی می کنند؟آیا احساس نمی کنند که برای هیچ و پوچ عزیزانشان را از دست داده اند؟آیا وفتی که دیگر صدای الله اکبرها نمی آید, فکر نمی کنند که مردم از مبارزه دست کشیده ودیگر آنها را فراموش کرده و با غمها ی
haaaavich: غمها یشان تنها گذاشته اند؟شاید فکر کنند این که می گویند «هر آنکه از دیده رود از دل نیز برود» واقعیت دارد؟
امشب بغض سنگینی گلویم را می فشارد و اشکی گرم صورتم را خیس می کند و مرا وادار به نوشتن احساساتم می کند.البته میدانم که هرگز آنهمه رشادتها و فداکاریها فراموش نمی شود و همگان به یاد این عزیزان و در کنارآنان هستیم ولی باید یک جوری اتحادمان را نشان بدهیم و نگذاریم این سکوت بیش از این ادامه پیدا کند.
haaaavich is typing a message.
haaaavich: نباید به این خونخواران اجازه دهیم که ما را از رسیدن به آزادی که هدف اصلی ما است,دور و از مسیر خود منحرف کنند.باید به آنها نشان بدهیم که ما هرگز خاموش نخواهیم شد و چون آتش زیر خاکسترمنتظر شعله ور شدن ما باشند.که اگر چنین شودچنان آتش مهیبی برپا خواهد شد که نابودی دژخیمان را قطعی خواهد ساخت.باید به آنها بگوییم که هرگز موفق به سرکوب ما نخواهند شد و به
امشب خیلی دلم گرفته,خیلی غمگین و افسرده ام,حال بدی دارم,احساس تنهایی وناامیدی میکنم.بااینکه خودم همیشه به اطرافیانم روحیه میدهم و آنها را برای رسیدن به روز پیروزی امیدوار میکنم ولی چند وقت است که یه جورایی نا امید شدم.آخراگر راستش را بخواهید وقتی میبینم که دیگر از اعتراضات علنی خبری نیست ومردم سرگرم کارهای روزانه ی خودشان هستند,ظاهراً روزها را به کار و شبها را به مهمانی,رستوران و پارک رفتن و یا در خانه ماندن و سکوت کردن میگذرانند,با خودم فکر می کنم که خیلی از هدف و آرمانمان فاصله گرفته ایم.هدف مقدسی که خون های زیادی به پایش ریخته شد,افراد زیادی قربانی شدند و هنوز هم در حال قربانی شدن در زندانها هستند.با خود فکر میکنم که مرگ ندا,سهراب,کیانوش,ترانه,محسن و علیرضا و خیلی های دیگر کمرنگ شده و آهسته آهسته از یادها میرود.همچنین وجود زندانیانی که هنوز بدستان کثیف جلادان در حال شکنجه شدن هستند و نامی از آنها بر زبانها نیست,کم کم به فراموشی سپرده می شود و این باعث خوشحالی دژخیمان خواهد بود.
راستش وقتی شبها به خصوص شبهای تعطیل از کنار اماکن تفریحی مثل فرحزاد و دربند و درکه و یا سینماها عبور میکنم و با جمعیت زیادی که برای گذراندن اوقات فراغتشان به آنجا رفته اند روبرو می شوم با خود می اندیشم آیا خانواده های زندانیان دلشان نمی خواهد که آنها هم مانند دیگران به تفریح بپردازنند و نگران عزیزان دربندشان نباشند؟آیا خانواده های قربانیان دلشان نمی خواست که هم اکنون عزیزان از دست رفته ی آنها هم زنده بودند و همانند دیگران سرگرم کار و تفریح خودشان بودند؟آیا آنها هم مانند من با دیدن این چیزها احساس تنهایی و ناامیدی می کنند؟آیا احساس نمی کنند که برای هیچ و پوچ عزیزانشان را از دست داده اند؟آیا وفتی که دیگر صدای الله اکبرها نمی آید, فکر نمی کنند که مردم از مبارزه دست کشیده ودیگر آنها را فراموش کرده و با غمها یشان تنها گذاشته اند؟شاید فکر کنند این که می گویند «هر آنکه از دیده رود از دل نیز برود» واقعیت دارد؟
امشب بغض سنگینی گلویم را می فشارد و اشکی گرم صورتم را خیس می کند و مرا وادار به نوشتن احساساتم می کند.البته میدانم که هرگز آنهمه رشادتها و فداکاریها فراموش نمی شود و همگان به یاد این عزیزان و در کنارآنان هستیم ولی باید یک جوری اتحادمان را نشان بدهیم و نگذاریم این سکوت بیش از این ادامه پیدا کند. نباید به این خونخواران اجازه دهیم که ما را از رسیدن به آزادی که هدف اصلی ما است,دور و از مسیر خود منحرف کنند.باید به آنها نشان بدهیم که ما هرگز خاموش نخواهیم شد و چون آتش زیر خاکسترمنتظر شعله ور شدن ما باشند.که اگر چنین شودچنان آتش مهیبی برپا خواهد شد که نابودی دژخیمان را قطعی خواهد ساخت.باید به آنها بگوییم که هرگز موفق به سرکوب ما نخواهند شد و به زودی قدرت این موج خروشان را خواهند دید.
آگوست 22, 2009
دستهها: سیاسی . برچسبها: گریه, اشک, اعدام, بغض, دل, دیده, زندانی, غم . نویسنده: vam6649 . Comments: 4 دیدگاه